پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

جدیدترین خبرای پسمل من

پرنس من در 36 روزگی بعنی در 25.7.92اولین قدم برای مسلمان شدن و برداشتی و ختنه شدی و حسابی هم کریه کردی و مامان و ناراحت کردی عزیزم ولی خدا را شکر 6 روز بعدش خوبه خوب شدی.... پسرم در 27.6.92 وقتی مامان بزرگی یعنی مامان من داشت باهات بازی می کرد اولین خنده واقعی رو کردی البته تو عالم خودت می خندیدی ولی برای ما نمی خندیدی و اما در 4.8.92 بعد از کلی تلاش مامان برای آغا(آغم) گفتن تو منو رو سفید کردی و گفتی و منم کلی جیغ زدم ...
5 آبان 1392

برای تو که تمام زندگی منی

                     امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم                     که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی                                                  تولدت مبارک مرد ...
2 آبان 1392

یک ماهگی پسرم(پرهامم)

پرنس دست و پا کوچولوی خودم امروز گل من تو یک ماهه شدی عزیزم به همین خاطر واسه کنترل یک ماهگیت با بابایی بردیمت مرکز خانه بهداشت تا قد و وزن و دیگر چیزاتو کنترل کنه: وزنت تازه بعد از یک ماه شده 3کیلو 650 گرم و قدتم 53 سانت ، پسرم  دوست دارم بیشتر از اینا بهت برسم تا زود تپل بشی بتونم راحت و بدون ترس بغلت کنم البته الانم خدا را شکر خوبیا                                              می بوسمت پسملی خودم، آب نباتم،...
2 آبان 1392

شعری از سهراب سپهری

خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ،سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا ،خش خشی می شنوی: کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟ ...
21 مهر 1392

ممنونم ازت خدا جوون

پرهام من بی نهایت از وجودت ، از اینکه دارمت ،خوشحالم.واقعا خدا رو شکر میگم که تو رو سالم گذاشت تو بغل ما عاشقتیم من و بابایی پرهامم از روزی که پا گذاشتی به خونه ما یعنی خونه خودت زندگی ما یه رنگه دیگه گرفته، تو یه نفری ولی چندین برابر شلوغ تر شده ، دیگه اصلا ساعت بیکاری نداریم دیگه حوصلمون سر نمیره ، با اینکه مامان تا قبل از اینکه تو بیای بی نهایت تنبل و خوابالو بود ولی الان با شوق شب رو تا صبح هم بیداره اما خسته نمیشه تو شیطون بلا و وروجک از روزی که اومدی تایمت اینجوریه که روزا همش خوابی از اون طرف شبا رو بیداری من و بابا هم تا صبح برات حرف میزنیم تو این 24 روز حسابی منو بابایی بهت وابسته شدیم عزیزم وقتی میبرمت تو اتاق خواب بخو...
13 مهر 1392

.........

پرنس کوچولوی ما تو در 21شهریور1392 شمسی و 12sep2013 میلادی و 6 ذی القعده 1434 قمری روز پنج شنبه زمینی شدی! 23.6.92اولین رفتنت به مرکز بهداشت خانواده! 23.6.92روز شنبه شناسنامه دار شدی! 26.6.92روز سه شنبه افتادن نافت! 30.6.92روز شنبه به خاطر زردی بالا(14) تو بیمارستان 12 ساعت داخل دستگاه بودی! 11.7.92 روز پنج شنبه برای اولین بار رفتی خونه مادر بزرگ(مامان بابا)یعنی 22روزگیه خودت! 12.7.92 روز جمعه هم برای اولین بار رفتی خونه مامان بزرگ(مامان من) یعنی 23 روزگیه خودت!   ...
13 مهر 1392