پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

6ماهگی

عزیزم حالا دیگه باید از خوابیدنت عکس گرفت چون خیلی کم ار این اتفاقا میفته! اینم تو با تاب تابت که عاشقشی! اینجا هم که من خونه نبودم با بابایی تهنا تهنا داری بازی میکنی قربون خندیدنت برم! اینجا هم که حاظرت کردم ببریمت برای واکسن 6 ماهگی قربونت برم که از هیچی خبر نداری و کلی میخندی و خوشحالی اما بعدش؟! ...
13 ارديبهشت 1393

پرهام وعکس 7ماهگی

پرهام با فیگوری متفاوت... پرهام در حال بازی با بابایی... پسر مثبتم فقط به صحبتای حاج آقا گوش میده آفرین مامان! پسرم حالا دیگه به قول بابایی غلت زدنات شوتی شده...... داری شستت و میبری سمت دهان مبارکت... پرنسم اینجا دیگه یک مرد واقعی شدی بزنم به تخته... پسرم تو بغل پویا پسر دوست بابا مسعود... پسرم اینجا ساعت 3 نصف شبه و ما با توسل به تاب میخوایم بخوابونیمت... اینم از مرواریدات خوشگل خودم.......   ...
13 ارديبهشت 1393

هفتمین ماهگرد

سلام به دوستای گلم و آقا پسر خوشگل خودم بابت غیبت طولانیم از همگی شما معذرت میخوام یک سری اتفاقات افتاده بود که خیلی خوشایند نبود به همین خاطر من هم حوصله اومدن و سر زدن به وبلاگت و نداشتم و از اونجایی که دوست ندارم از روزای بد تو وبلاگت حرف بزنم در موردش چیزی نمیگم ولی از این روز به بعد بهت قول میدم که دیگه اگه هر روزم نتونم حداقل 3روزی یه بار بهت سر بزنم و برات بنویسم گل خوشبوی مامان و بابا! عزیزم با اینکه خیلی دیره و روم نمیشه بهت بگم ولی بازم باید بگم پسرم تو هفت ماهگیتم تموم شد عزیزم مبارکه زیبای من توی هفت ماهگیتم تغییراتی داشتی چه بسا چشم گیر که باعث خوشحالی بسیار زیاد منو بابایی شد بهت می بالم پرنس خود خودم... بعله عزیزم ت...
13 ارديبهشت 1393

دل نوشته های من برای پرنس زیبایم

چه رنجی است لذتها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن. دکتر شریعتی پرنس من تو الان دقیقا 24 هفته و 4 روزته و الان دیگه خیلی شیطون تر از قبل شدی و هر وقت من یا بابایی داریم باهات حرف میزنیم مثل اینکه متوجه میشی یهو از اینور با سرعت میری اونور دلم،با هر حرکتت عزیزم امکان نداره که من از ته دل نخندم بابا مسعودت میگه پسرم چون فهمیده پیرهن ورزشی براش خریدم جو ورزشکار بودن گرفته و داره ورزش میکنه که وقتی میاد برای فوتبال با بابایی آماده باشه.                        &nb...
26 اسفند 1392

چیزایی که تا الان برات خریدیم

                                  اولین چیزی که شاهزاده ام برات خریدم این کتاب رازهای تربیت کودک موفق بود یعنی قبل از اینکه خدا تو رو بذاره تو دلم و بعدشم این یکی کتاب.....                        اینم مچ بند رنگ آبیت،بابا مسعودی خودش عاشق رنگ آبیه برای شما هم همه چی رو آبی میگیره.   پستونک و زنجیرت         ...
26 اسفند 1392

حقیقت های زندگی

پرنس من اینا حقیقت هایی هستند که از الان دوست دارم برات زمزمه کنم که یادشون بگیری و وقتی انشالله زمینی شدی تو زندگیت به کارشون بگیری ......       کار خوب امروز تو را،اغلب افراد فردا فراموش می کنند،                                                                     &nb...
26 اسفند 1392

یازده هفته دیگه

سلام وروجک مامان.... پرنس من و بابایی امروز دقیقا 29 هفته و 2 روزته فقط اگه خدا بخواد 10 هفته و 5 روز دیگه مونده که بپری تو بغلمون، نمی دونم تو هم مثل من و بابایی بی تاب اومدن هستی یا نه.... شیطونک من تو سالم بیا پیش ما مطمئن باش نمیزاریم بهت بد بگذره،سعی می کنیم تا اونجایی که می تونیم خوشحالت کنیم و همونی باشیم که تو می خوای مخملی من....                             چند روزه که باهات حرف نزدم عزیزم ،دلم حسابی واست تنگ شده بود پسملی من این چند روز که نبودم با اجازت مامان جون رفته بودیم...
26 اسفند 1392

اولین روز بارداری

من و بابا مسعود گلت که از الان می دونم بهترین بابای دنیا برات میشه 27 مهر 91 بعد از یک سال زندگی فهمیدیم تو رو تو زندگی کم داریم،همان روز مصمم شدیم که تو رو داشته باشیم و خدا را شکر خداوند که هم من و هم بابایی رو خیلی دوست داره بعد از 2 ماه لطفشو به ما نشون داد و تو را در 28آذر 91 گذاشت تو دل من....من و بابایی هم به هیچکی نگفته بودیم که همچین تصمیمی داریم 11بهمن توی یه شب بارونی با هم رفتیم از داروخونه با کلی ذوق 3تا بیبی چک گرفتیم و با سرعت تموم اومدیم خونه که تست کنم و تست کردم و خدا را شکر به نشانه مثبت بودن 2 تا خط قرمز شد دو تایی کلی ذوق کردیم و خوشحال شدیم و فرداش صبح زود بیدار شدیم و قبل از اینکه من برم سر کار رفتیم آزمایش خون دادم ک...
26 اسفند 1392

اولین سونوگرافی29.1.1392

                                                              اینم اواین عکسای سونوگرافیت، پرنس من اینجا شما 17 هفته و 3 روزت، وقتی رفتم داخل برای سونو آقای دکتر به من گفتش ،به شوهرت هم بگو بیاد ببینه دیگه آقای دکتر حواسش نبود که بابایی جلوتر از من رفته بود داخل، یه دفعه بابایی گفت من اینجام که همه کلی از این کار بابا خندیدن. دکتر گفت همه چیت خ...
26 اسفند 1392