اولین روز بارداری
من و بابا مسعود گلت که از الان می دونم بهترین بابای دنیا برات میشه 27 مهر 91 بعد از یک سال زندگی فهمیدیم تو رو تو زندگی کم داریم،همان روز مصمم شدیم که تو رو داشته باشیم و خدا را شکر خداوند که هم من و هم بابایی رو خیلی دوست داره بعد از 2 ماه لطفشو به ما نشون داد و تو را در 28آذر 91 گذاشت تو دل من....من و بابایی هم به هیچکی نگفته بودیم که همچین تصمیمی داریم 11بهمن توی یه شب بارونی با هم رفتیم از داروخونه با کلی ذوق 3تا بیبی چک گرفتیم و با سرعت تموم اومدیم خونه که تست کنم و تست کردم و خدا را شکر به نشانه مثبت بودن 2 تا خط قرمز شد دو تایی کلی ذوق کردیم و خوشحال شدیم و فرداش صبح زود بیدار شدیم و قبل از اینکه من برم سر کار رفتیم آزمایش خون دادم که مطمئن شیم جواب آزمایشم هم بابایی رفت گرفت و دو جعبه شیرینی و یکی و برد خونه مامان خودش یکی هم خونه مامان من(مادر بزرگ) دو تایی داشتیم بال در میاوردیم .از اینکه داریم بابا و مامان میشیم.هنوز نیومده عاشقتیم.
عسل مامان برا اینکه بتونیم هر چه زودتر سیسمونیت و آماده کنیم باید جنسیتت و میدونستیم وقتی که 17 هفتت بود رفتیم سونوگرافی آقای دکتر گفتش از بس ریزه میزه است معلوم نیست دیگه صبر کردیم تا وقتی شد 22 هفتت با بابا مسعود نازنیت که چقد بابا بودن بهش میاد رفتیم، دکتر گفت که تو شاه پسری ......