پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

روز اول مدرسه و کلاس اولی شدنت

1398/7/7 16:05
378 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای قبل از مدرسه دلهره ی عجیبی دارد،دلهره ای از جنس حال و هوای ناب کودکی،با عطر دلبرانه ی کتابهای نو طعم گس خرمالو....

ما دیگر آن کودک بی غم و خندان سالهای دور نیستیم،اما این دلهره یادگار خوب همان روزهاست،

روزهای خوبی که نگرانیمان به خاطر  معلم تازه ای بود که نمی شناختیم،

و تمام ترسمان برای درس هایی که قرار بود سخت تر از سال های قبل باشد،

چه حال و هوای بی نظیری بود،

هنوزم که هنوز است،پاییز  دلنشین تر از تمام فصلهاست،

قدم زدن در خیابان های نارنجی و خش خش جانانه ی برگ ها،تسکین خوبی ست.....

اما کاش برای یک روزم که شده به روزهای خوب کودکی برمی گشتیم،

مثلا اوایل مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و خندان،که با اشتیاقی بی وصف،لباس و کفش های جدیدشان را به هم نشان میدهند

مثلا پاییز باشد و کودکی بی غم و آسوده،کوله پشتی اش را روی دوشش گرفته و سرخوش و لی لی کنان،به سمت خانه می دود

و چه موسیقی دلنوازی ست خش خش برگهای پاییزی

وقتی دلت کودکانه می تپد،

وقتی نگران هیچ چیز نیستی.

پسر گلم اول اینکه من کلا فراموش کردم از روزی که واکسن ۶ سالگی زدی عکس بگیرم و برات به یادگار بزارم ،کلی قبلش استرس به خودت وارد کردی که درد داره،من میترسم،بهت گفتم درد داره ولی کم،زودم خوب میشی،وقتی داشت اون آقا بهت واکسن میزد قبل از اینکه بره تو دستت داد زدی که آقاهه گفت من که هنوز نزدم😆بعد که بلند شدی گفتی درد نداشته،ولی تب کردی ،استامینیفن بهت دادم و کمپرس گرم رو دستت گذاشتم خدا را شکر،خوب شدی،

روز ۳۱ شهریور یکشنبه رفتیم برای جشن اول مهرتون و گرفتن کتابتون،قرار بود گروه شادی بیارن برای جشنتون دیگه برنامشون اوکی نشده بود ،دو تا از این عروسکای میکی موس و جناب خان براتون آوردن،از زیر قران ردتون کردن،گلبارتون کردن،بعدم مدیر مدرسه براتون کلی حرف زدن و شما هم که همه ذوق زده ،وااای که وقتی میدیدمت تو لباس مدرسه و اون شوقت دلم غش میرفت ،باورم نمیشد که پرهام کوچولوم بزرگ شده و کلاس اولی شده،سه تا از بچه های کلاستون دوستای پیش دبستانیت بودن از این بابت که میشناختیشون خیلی خوب بود،بعدم رفتین تو کلاستون و کتابتونم همه قشنگ بسته بندی کرده بودن با روبان،یه بادکنک با اسم مدرسه و یه هدیه(که طرف غذا و مداد تراش) و یه شاخه گل بود،روز خوبی بود ،خوشحال بودم که خوشحالیتو میدیدم و خوشحالتر از شماها مامانا بودن که همه دوربین به دست فیلم میگرفتن و ذوق میکردن...

 

اینجا هم که چنین ژستی گرفتی منتظر سرویسی😂

 

اینجا هم که داری سرک میکشی به هدیه ت ببینم چیه داخلش🙂

 

اینم مدرسه تونه ،یه مدرسه تازه تاسیس غیر انتفاعی که ساختمونش کوچولو و نقلیه،اما طبق جلسه ای که مدیرتون برای اولیا گذاشتن قول دادن که سال بعد یه جای خوب رو کرایه میکنند

 

ایشونم خانم حسینی یکی از معلمات،یه معلم دیگه هم کمکی دارین و یه معلم زبانم جدا دارین

 

اینم نقاشی با موضوع خانواده،که هون درخت و خورشید و ابر و خونه روخودت کشیدی ادم گفتی نمیتونم من رو یه برگه کشیدم گذاشتم جلوت نگاش میکردی و کشیدی که نهایتا شد این،ولی در کل خوب کشیدی عزیزم

برات آرزوی موفقیت روزافزون میکنم پسرم،امیدوارم در کنار درست توی مدرسه،آداب معاشرت عالی،روابط اجتماعی قوی،انسانیت رو هم خوب خوب یاد بگیری..

دوست دارم هواتااااااا

پسندها (1)

نظرات (0)