این روزهای پرهام...
سلام عزیز دل من !
از اینکه دیر بهت سر میزنم معذرت میخوام عزیزم ولی مقصر خودتی باور کن ؛میخوام از احوالات این روزات بگم که حسابی بازیگوش و شیطون شدی بلاهمچنان منتظر راه رفتنتم که هنوز نرفتی ولی هنوز اونقدرا دیر نشده که نگران کننده باشه پس خوش باش و هر وقت میلت کشید برو به دل منم اصلا کاری نداشته باش.
برس موی بابا را برمیداری و وقتی بهت میگم موهاتو شونه کن اول یه کم به موهای خودت میکشی و بعدشم من.
عاشق روشن خاموش کردنه کلیدای برقی اگه بغلم باشی باید کنار تک تک کلیدا منو نگه داری تا روشن کنی یه کم ذوق کنی و بعدم خاموش کنی.
دالی بازی را خیلی دوست داری میری پشت پرده سالن میشینی و نصف سرت و بیرون میاری و یه صدایی از خودت در میاری که من نگات کنم دوباره قایم میشی.
وقتی بهت میگم پرهام خداحافظی کن دستت و میاری جلو که یعنی دست بدی قربونت برم مؤدبمم.
جدیدا دیگه از مبلا میری بالا و همون بالا با سرعت نور چهار دست و پا میری که هرآن امکان داره بیفتی ولی به هیچ عنوان راضی نمیشی پایین بیای پس منم پا به پات میام.
از پله های داخل سالنم که تا پنجمی رو میری بعد دستت و مگیری به نرده ها و بلند میشی و گریه میکنی که بیام برت دارم کلا کارای خطرناک میکنی.
اینجا چندتا از عکسات و شیطونیات و میذارم شاخه نبات خودم...
اول از کیک تولدت و جشن سه نفرمون قربون پسر خودم خیلی بهتر از اینا برات در نظر داشتیم اما نمی شد...
واینم خودت و بابا مسعود گل که همش گریه کردی
این چهار چرخه هم که سواری رو بابا جون بابای من که دست گلش درد نکنه بهت هدیه دادن
داماد کوچولو در جشن یکی از فامیلا
فردای تولدت در رستوران یکی از دوستای مامان ،ببین چه بلایی سر میز آوردی
اینم در دفتر رستوران خاله که تمام دفتر و بهم ریختی
گوشیه خاله میترا رو از دستش در آوردی داری بهش نگاه میکنی که ببینی چه عکس العملی نشون میده.
مامان قربونت بره آخه اونجا جای نشستنه؟!