و اما عکسای تولد شاهزاده شش ساله
پسرم؛ 'تو ' فصل پنجم عمر منی تقویم به شوق' تو'ست که تکرار می شود هرسال شب تولدت قرار بود خونه باشیم و به چندتا از دوستات بگم بیان چون خودت اصرار داشتی ولی از اونجایی که بابایی سر کار بود و نتونست بیاد من و تو و پردیس خانمی رفتیم عسلویه پیش بابا و گفتیم کیکتو میبریم کنار دریا و چنان گرم و شرجی بود که نسد و دیگه رفتیم کافهmoonکه خیلیم خوب اتفاقا،کلی هم ذوق کردی و دیگه فرداشم با وجود گرما رفتیم کنار دریا ...