این روزای تو
پسر قشنگم سلام!!
عزیز دل مامان ،این روزا حسابی سرم گرم کاره نه اینکه حواسم به تو نباشه هست اما وقتم کمتر شده برا به وبت اومدن ولی به هر کلکیه امروز اومدم برات بگم از عملی که 5آبان داشتی چون گل خوشبوی مامان و بابا از وقتی به دنیا اومدی یکی از بیضه هات داخل شکمت بود بعد از این دکتر اون دکتر رفتن تصمیم گرفتیم با همین سن کمت البته طبق نظر دکترا عملت کنیم خلاصه روزی که فقط 13ماه و 14 روز داشتی وقت عملت بود و لباس عمل پوشیدی و با کلی گریه از من جدات کردن و بردنت اتاق عمل خیلی استرس داشتم چون قرار بود بیهوش بشی و حدود 1ساعتم اتاق عمل باشی من و بابا و مامان بزرگ نشتیم پشت در و منتظر بودیم تا اینکه یه دفعه ما رو صدا زدن و صدای جیغ و داد تو هم بالا بود بعد از 1 ساعت و 20 دقیقه به هوش اومده بودی و بعد آوردنت بیرون خیلی بی تابی میکردی و گریه اوردنت تو بخش همش من و بابا با اضطراب بالا سرت بودیم به سرمت مسکن تزریق کردن خوابیدی تا ساعت 3دوباره بیدار شدی و مثل اول بیتاب 15ساعتم بود شیر نخورده بودی دوباره بهت شیاف زدن و خوابیدی تا 5ودیگه دکتر اومد بالا سرت و گفت همه چی خوبه میتونین برین ،شبش هم تو خونه خیلی درد داشتی و گریه و منم خسته اما دیگه من مهم نیستم تو این وضعیت تو مهم تر بودی خدا را شکر الان یه کم بهتری بیشتر سرگرمت میکنم تا یادت نیاد و به خودت دست بزنی ، 6روز بعد از عمل میبریمت برا چکاب خدا کنه خوب باشه خیلی درد کشیدی تو این سن کم،من دورت بگردم امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی و همیشه سلامت باشی .