پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

این روزای تو

1393/8/7 19:58
574 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم سلام!!

عزیز دل مامان ،این روزا حسابی سرم گرم کاره نه اینکه حواسم به تو نباشه هست اما وقتم کمتر شده برا به وبت اومدن ولی به هر کلکیه امروز اومدم برات بگم از عملی که 5آبان داشتی چون گل خوشبوی مامان و بابا از وقتی به دنیا اومدی یکی از بیضه هات داخل شکمت بود بعد از این دکتر اون دکتر رفتن تصمیم گرفتیم با همین سن کمت البته طبق نظر دکترا عملت کنیم خلاصه روزی که فقط 13ماه و 14 روز داشتی وقت عملت بود و لباس عمل پوشیدی و با کلی گریه از من جدات کردن و بردنت اتاق عمل خیلی استرس داشتم چون قرار بود بیهوش بشی و حدود 1ساعتم اتاق عمل باشی من و بابا و مامان بزرگ نشتیم پشت در و منتظر بودیم تا اینکه یه دفعه ما رو صدا زدن و صدای جیغ و داد تو هم بالا بود بعد از 1 ساعت و 20 دقیقه به هوش اومده بودی و بعد آوردنت بیرون خیلی بی تابی میکردی و گریه اوردنت تو بخش همش من و بابا با اضطراب بالا سرت بودیم به سرمت مسکن تزریق کردن خوابیدی تا ساعت 3دوباره بیدار شدی و مثل اول بیتاب 15ساعتم بود شیر نخورده بودی  دوباره بهت شیاف زدن و خوابیدی تا 5ودیگه  دکتر اومد بالا سرت و گفت همه چی خوبه میتونین برین ،شبش هم تو خونه خیلی درد داشتی و گریه و منم خسته اما دیگه من مهم نیستم تو این وضعیت تو مهم تر بودی خدا را شکر الان یه کم بهتری بیشتر سرگرمت میکنم تا یادت نیاد و به خودت دست بزنی ، 6روز  بعد از عمل میبریمت برا چکاب خدا کنه خوب باشه خیلی درد کشیدی تو این سن کم،من دورت بگردم امیدوارم دیگه هیچ وقت مریض نشی و همیشه سلامت باشی .

پسندها (2)

نظرات (4)

رومینا
7 آبان 93 23:56
الهی عزیزم امیدوارم که زودی خوب بشی . و دیگه درد ی نداشته باشی وای میدونی چی کشیدی خیلی سخته رادوین برای ختنه خیلی اذیت شد اخه ختنه اش رو دکترش گفت من به روش دیگه انجام میدم بخیه و حلقه نمیزارم دکترش هم اشنا بود پسر عمه احسان میشد و ما دبگه قبول کردیم رادوین رو بردن اتاق عمل نمیدونی چی کشیدم . من مردم و زنده شدم . حال خودم از رادوین بدتر یود . امیدوارم که دیگه ناراحتی و اذیت نشید . ممنون عزیزم از همدردیت واقعا ؛انشالا که دیگه ازاین ناراحتیا برا پسرم پیش نیاد
مامان دینا
10 آبان 93 8:27
ایشالله زودی خوب سر حال شه بدو بدو کنه این روزاهم فراموش شه ممنون عزیزم انشالا
مریم
12 آبان 93 17:23
سلام منا جون خوبی ؟ تازه امدم وبت این نوشته رو دیدم خیلی ناراحت شدم ان شاالله که زود خوب بشه بهم گفته بودی میخوام ببریمش عمل ولی فکر نمی گردم حالا میبرنش. عزیزم چقدر بی تابی کرده الان حالش چطوره بهترش شده از طرف من ببوسش[ماچ سلام عزیزم تو خوبی؟آقا محمد خوبن؟چه خبرا؟آره عزیزم دیگه عملش کردیم با کلی استرس ولی الان خدا را شکر خوب شده
سودابه
20 آبان 93 1:10
عزیز دلم ایشالله دیگه مریض نشی ممنون گلم