کلی خبر....
سلام بهانه زندگی مامان!
بازم عذر میخوام به خاطر دیر سر زدنم مامانی کلی سرش شلوغه، برگشتم سر کارم ولی البته نه هر روز تفریحی میرم به خاطر وجود زیبای تو که نمیشه هر روز رفت، بعد دلیل دیگم که دیر اومدم این که همش درگیر مهمونی و دعوتی خونه مامان جون و بابا جون (مامان و بابای مامان) بودیم،چون از مکه اومدن همش خونشون دعوتیه و من و تو هم که باید اونجا باشیم واسه کمک ،که تو گل پسرمم که این چند روزه که اونجا بودیم چون همش تو جمع شلوغی کلی از نظر وابستگی به من بهتر شدی، همونجا میشینی و با بچه ها ادا در میاری و میخندی و براشون دست میزنی اونا هم که کلی ذوقتو میکنن که چی شده پرهام که به هیچکی نمیخنده داره الان میخنده..
از تغییراتت بگم که چون اول نشستی دیگه تمایلی به چهار دست و پا رفتن نداری و همین طور نشسته حرکت میکنی و خودتو میبری جلو و به هر چه بخوای میرسونی،بابا و دد رو خیلی زیبا میگی الهی فدات بشم؛مامان بزرگت (مامان بابا مسعود)رو خوب میشناسی و خودت و براش لوس میکنی، دیگه از دست تو که همه چی رو از روی زمین برمیداری و میخوری هیچی روی زمین نمیمونه، عاشق سیم تلفن و سیم شارژر موبایل و موس و .... هستی،دیگه اینکه دستت و به مبل میگیری و خودت بلند میکنی ولی زود دوباره میفتی، میشینی روی سرامیکای کف هال و با دو تا دستت میزنی کف هال و برا خودت خوشحال میشینی و میخندی اینم یه نوع سرگرمیه...،بهت الو گفتن یاد دادم حالا تا کنترل تلویزیون یا گوشیمو میبینی بر میداری میذاری پشت گردنت به جای گوشت ،همچنان بهترین اسباب بازیت توپته...
با همه این اوصاف من دیوانه وار دوستت دارم و عاشقتم پسرک یه دونه خودم