;بابا مسعود منو غافلگیر کرد
بعله پسملی ،جونم برات بگه که روز چهار شنبه 1.8.92 رفتیم که تو رو ببریم دکتر برا اینکه خیلی شیر بالا میاری ،بردیمت و گفتش طبیعیه و تو راه برگشت خیلی غافلگیرانه بابایی منو برد طلافروشی و به من گفت که بریم ببینم امروز قیمت طلا چنده منم پیاده شدم و رفتیم اونجا به من گفتش یه چیزی انتخاب کن من گفتم بیا بریم بیرون با احساسات من بازی نکن گفت بدون شوخی بیا یه چیزی بردار دوست دارم به خاطر تولد پسرمون برات یه چیزی بگیرم بمونه یادگاری، منم از خدا خواسته یه دستبند برداشتم برام وزن کردن و قیمت و گفتن ولی مسعودی گفتش نه یه چیز بزرگتر بردارم منم گفتم خودت برام انتخاب کن ایشونم 6 تا النگو برام انتخاب کرد .
خوشبختی داشتن کسی است
که بیشتر از خودش
تو را بخواد
و
یشتر از تو هیچ نخواد
و
تو برایش تمام زندگی باشی...
مسعودم چون تو هستی من زنده ام و نفس می کشم، عااااااااااااااااااااشقتم مرد خوبه خودم