10خرداد با یه اتفاق جالب
سلام گل پسر ناز مانان بعد از مدتها من اومدم عزیز دلم کلی بزرگ تر شدی از هر نظر خوش زبون مامان؛من و بابایی رو کلی ذوق زده کردی با حرفای زیبات ،به نظرم ماشالا نسبت به هم سن و سالات خوب صحبت میکنی اگه نتونی کامل تلفظ کنی شبیهشو حتما میگی؛ولی همچنان به شدت شیطونی میکنی و من و از پا در میاری اصلا نمیشه باهات جایی رفت چون نمیذاری کسی بشینه ،کلی هم ازت عکس دارم هم برای 19و20ماهگیت هم 21ماهگیت ولی چون دارم با موبایلم آپ میکنم نمیتونم عکساتو آپلود کنم،پرهام جونم عزیز دل مامان من زودتر از موعد تو رو از شیر گرفتم بله عزیزم تاریخ 10 خرداد در 20 ماهگی و 20روزگی از شیر گرفتمت ،چون دیگه ماه رمضون بود و میخواستم روزه بگیرم و دیگه نمیتونستم بهت شیر خودم بدم ولی شیر خشک و ازت نگرفتم و شدیدا الان دیگه به شیشه شیرت وابسته شدی موقع خواب حتما باید دستت باشه ولی پروژه موفقیت آمیزی بود خوشحالم از این بابت ،دیگه دوست داشتم پروژه بابای پوشک رو شروع کنم ولی میترسیدم شروع کنم که یه دفعه متوجه که پاهات کلی سوخته و قرمز شده و پوست پات نازک شده هر کادی کردم و از هر راهی رفتمم خوب نشدی این شد که به اجبار اونم ازت گرفتم ولی هنوز خوب بهم نمیگی موقع دستشویی یه بار میگی سه بار نمیگی ولی انشالله که اینم یاد بگیری ،اینو خواستم حتما بگم تا یادم نرفته که یه روز رفتی از تو کمدت یه و لباس و شلوار آوردی پیشم و میگی که اباش ،ابار مال منه ؛کلی ذوقتو کردم و یه بار دیگه کلی جلو تلویزیزن وایسادی رقصیدی و بعدشم رفتی جانماز آوردی وایسادی نماز خوندن که دیگه بابا میخواست قورتت بده و حالا تو پست بعدی دوباره از حرفای قشنگت بهت میگم .
دوستت دارم خدا تاااااا....