من ... مادر دو ساله
دلم ضعف میرود برای دنیای مادری
دنیایی که متعلق به خودت نیستی
همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرامش میکند
آنقدر کوچک است که دست های تو هدایتش میکند
آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش می دهد
مادر را دوست دارم ،چون به بودنم معنا می دهد
چون ارزشم را به رخم میکشد
و یادم می دهد هزار بار بگویم جانم...
هر چند در آینه خودم را نمیبینم
آن زن خسته....ژولیده و کم خواب در قاب آینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره می خورد
و با خنده از من میخواهد عکس دو نفره بگیریم
و آن وقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دو نفره را در قاب آینه حک میکنم.
مادریم را خیلی دوست دارم