پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

پسرک پنجاه و یک ماهه من

سلام عزیز دل مامان کلی از ماههای زیبای زندگیت گذشت ولی من وقت نکردم درست به صفحت سر بزنم برای هودت کلی آقا شدی مهدکودک میری کلاس آی مت میری شعر یاد گرفتی چندتا از سوره های قرآن رو یاد گرفتی از پیشرفتت راضی هستم و به خودم میبالم به خاطر وجود تو توی زندگیم بعضی مواقع البته فقط بعضی مواقع خلاف میل من کار میکنی و هر چه که خودت دوس داشته باشی انجام میدی اما میدونم که مقتضای سنت هست و همه ی هم سن و سالات این طوری هستن یه روز خودمون دو تا بودیم گفتی که مامانی چرا همه داداشی دارن من ندارم ؟؟کلی ناراحت شدم اما الان به نظرم زود باشه برای آبجی یا داداشی برات آوردن یه ذره بد غذا هستی و کم خوراک هنوز خودت به مراقبت و توجه زیادی احتیاج داری دیگه اگه دو تا...
12 دی 1396

عکسای تو و کیکت

یه کیک همین طوری برات گرفتیم چون خیلی عجله داشتی بدون سفارش قبلی ولی بازم خوب بود ...   انشالله ۴ تا ۴۰سال دیگه زنده باشی و سایه بابا جونی بالا سرت باشه اینم با تخت و ویترینش کادوی تولدت از طرف بابایی که بلکه جدا بخوابی ...
23 شهريور 1396

عکس ۴سالگی تو

اینحا با این اسمورف خابیدی و میگی که پسرمه اسمشم سپهره اینجا که همون عکسای مسافرتت هست توی رامسر این هم که از یک تا ۴ سالگیت روزای عید فطر رو کنار هم گداشتم که چقدر به مرور لاغر شدی پسرکم دوستت دارم هواتا........ ...
20 شهريور 1396

تولد ۴سالگی پرنس خود خودم

پسر گلم تولدت مبارک باشه عزیز دلم انشالله تولد ۱۲۰سالگیت گلکم بهترینها رو برات ارزو میکنم زیبا روی پاکدل خودم خیییییلی عاشقتم هنوز برات کیک سفارش ندادم اما به کادوت فکر کردم که حتما هم عکسشو برات میزارم و همچنین عکس خودتو ،اما چون بابایی نیست و رفته پیش عمو یعقوب چون عمل داره و بیمارستانه نمیتونیم تنهایی ،بهمون نمیچسبه،انشالله اخر هفته که بابایی اومد برات جشن کوچولوی خودمونی میگیریم ...
20 شهريور 1396

۴۷ ماهگی پسرک من

سلام عشق مامان و بابا ،سلام گل پسر شیطون و البته لجباز خودم،چهل و هفت ماه از ماههای زیبای زندگیت گذشت ماه زیبا من ،بهترین ساعتها و روزها و ماه ها و سالها رو برات آرزومندم جانانم ،همیشه از ته دل از خدای خوبم برات شادی همیشگی و سلامتی و موفقیت را خواهانم .الان در سفر هستیم و مامانی در تبریز توی یکی از پارکا نشسته و وبت رو آپ میکنه،الان نه روزه تو سفر هستیم و کمی خسته شدی و نق نقو ولی عیب نداره ..... دوستت دارم خداتا
20 مرداد 1396

دلنوشته مادرانه

به چهره معصوم فرزندم نگاه میکنم،گاهی اوقات فراموش میکنم که چگونه به خداوند التماس میکردم که فرزندی سالم به من عطا کند گاهی اوقات در اثر خستگی های روزانه و فشارهای زندگی ،فراموش میکنم که روزها و شبهایی به درگاه خداوند اشک میریختم،که فرزندی کهدر شکم دارم را سالم به مقصد برساند گاهی اوقات فراموش میکنم فرشته ای که در کنارم دارم اگر نبود همه چیز برایم بی مفهوم بود فراموش میکنم بیشتر ببینمش،بیشتر برایش وقت بگذارم،بیشتر از او لذت ببرم تا دنبال ایراد گرفتن از او باشم،بر سرش فریاد نکشم،او را مواخذه نکنم،فراموش میکنم او کودک است و نادان و ناتوان و من بالغم و داناو توانا،گاهی اوقات کودکی فرزندمان را در میان مشغولیات زندگی فراموش میکنم.......
7 مرداد 1396