پرهامپرهام، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نی نی کوچولوی ما

چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

هفتادو ششمین ماهگرد پسرم

پسرم!مراقب باش؛ اینجا زمین است؛اینجا زمین گاهی خشک و سخت و گاهی نرم و نمناک است. اما باید طوری زندگی کنی که همیشه ردپای بودنت برای جهان و جهانیان بماند. نگذار زمین و آسمان سرنوشت تو را تعیین کند واین را بدان نه آمدنمان دست خودمان است،نه رفتنمان. اما آمدن و رفتن دو نقطه اند،اینکه چگونه به هم وصل می شوند،هنر آدم بودن و آدم ماندن ماست. سلام پسرک خوده خودم،۴ ماه تمام از مدرسه ت گذشته و من همچنان صبحا که بدرقه ت میکنم،برات ایه الکرسی میخونم و راهیت میکنم،تا تو ،تو مدرسه ای چند بار تو خونه میخونم که خدای خوبم اونجا مواظبت باشه،تمام فکرم پیشته که نکنه زمین بخوری،نکنه دعولت بشه با دوستی،نکنه پسرم سوالی ازش بشه و جوابشو ندونه، اونوقت خ...
28 دی 1398

یلدای ۹۸

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود🍁 این همه رنگ‌قشنگ از کف دنیا برود🍁 گله ها را بگذار🍁 ناله ها را بس کن🍁 روزگار گوش ندارد که تو هی شکوه کنی🍁 زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگ تو را🍁 فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود🍁 تا بجنبیم تمام است ،تمام!🍁 این شتابِ عمر است🍁 من و تو باورمان نیست که نیست🍁 پسرم قشنگم ششمین یلدای قشنگت مبارک،یلدای خوشکل دختر آذر بانو ،نوه ی حضرت پاییزم دل سپرد به پسر ننه سرما و رفت خونه بخت،الهی بختش قشنگ،ان شاءالله که هزارتا یلدا را کنار هم باشیم و دور هم شب نشینی کنیم و بخندیم. از جشن یلدای مدرستونم که نگم برات که چقد مفصل بود و معلم موسیقیتون براتون موزیک زنده زد و آهنگ خوند ولی...
4 دی 1398

یادم باشه ....

یادم باشه مادر شوهر که شدم آنقدر به عروسم بها بدم که پسرم احساس رضایت کند،آخر پسرم جگر گوشه من است ،نباید آزار ببیند. یادم باشد مادر شوهر که شدم در مقابل دختری که هم سن دختر خودم هست صبوری به خرج بدهم آخر او جوان است و هنوز خیلی از مسائل را نمی داند❤️ یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم پسرم میان عشق مادری و عشق همسری سر در گم شود نیاز پسرم در زندگی آرامش است نه تنش❤️ یادم باشد برای قضاوت عروسم به سخنان دخترم صحه نگذارم چون دخترم هم مثل عروسم بی تجربه است و جهان را از دید خام و ناپختگی می نگرد❤️ یادم باشد مادر شوهر که شدم از فداکاری های عروسم تمجید کنم تا یاد بگیرد برای پسرم فداکاری کند❤️ یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری با عر...
4 دی 1398

روز اول مدرسه و کلاس اولی شدنت

روزهای قبل از مدرسه دلهره ی عجیبی دارد،دلهره ای از جنس حال و هوای ناب کودکی،با عطر دلبرانه ی کتابهای نو طعم گس خرمالو.... ما دیگر آن کودک بی غم و خندان سالهای دور نیستیم،اما این دلهره یادگار خوب همان روزهاست، روزهای خوبی که نگرانیمان به خاطر  معلم تازه ای بود که نمی شناختیم، و تمام ترسمان برای درس هایی که قرار بود سخت تر از سال های قبل باشد، چه حال و هوای بی نظیری بود، هنوزم که هنوز است،پاییز  دلنشین تر از تمام فصلهاست، قدم زدن در خیابان های نارنجی و خش خش جانانه ی برگ ها،تسکین خوبی ست..... اما کاش برای یک روزم که شده به روزهای خوب کودکی برمی گشتیم، مثلا اوایل مهر باشد و حیاطی شلوغ و بچه هایی شاد و...
7 مهر 1398

وتولد بهترین بابای دنیا

مرد من.... مهربانم.... مخاطب عاشقانه های من... زن نبوده ای که بدانی دست های مردانه ات که در دستم باشد حکم تمام دنیا را برایم دارد.... من عاشق مردی شده ام که در روزهای بارانی برای دلم چتر میگیرد.... من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام.... زن بودن خوب است وقتی از بین تمام مذکرهای دنیا پای تو در میان باشد... نمی دانی چه کیفی دارد خانم بودن برای تو❤️❤️ تکرار بودنت هزاران باران مبارک تولد بابایی رو به پیشنهاد تو کلی لامپ و ریسه و آهنگ تولد باب اسفنجی گذاشتیم قرار بود ساعت ۱۰ از عسلویه برگرده و سوپرایزش کنیم شب قبلشم رفتیم دوتایی براش هدیه گرفتیم کادو کردیم بعد از اونجایی که بابایی زیاد کیک دوست نداره یه چندتایی کاپ کیک گر...
4 مهر 1398

و اما عکسای تولد شاهزاده شش ساله

پسرم؛ 'تو ' فصل پنجم عمر منی تقویم به شوق' تو'ست که تکرار می شود هرسال   شب تولدت قرار بود خونه باشیم و به چندتا از دوستات بگم بیان چون خودت اصرار داشتی ولی از اونجایی که بابایی سر کار بود و نتونست بیاد من و تو و پردیس خانمی رفتیم عسلویه پیش بابا و گفتیم کیکتو میبریم کنار دریا و چنان گرم و شرجی بود که نسد و دیگه رفتیم کافهmoonکه خیلیم خوب اتفاقا،کلی هم ذوق کردی و دیگه فرداشم با وجود گرما رفتیم کنار دریا   ...
4 مهر 1398

6سالگیه پرنس خونه ما

جان هر زنده دلی                     زنده به جانی،دگرست شاهزاده شش ساله ی ما آرزویم برایت این است در میان مردمی که می دوند برای زنده ماندن ،آهسته قدم برداری برای زندگی کردن... برای پسرک ۷۲ ماهه ی خودم،پرهام زیبای من فردا دیر است..... امروزت را همین امروز زندگی کن... همین امروز لذتش را ببر و همین امروز برای آرزوهایت تلاش کن حسرت یعنی در گذشته جا مانده ای و نگرانی یعنی اسیر آینده ای شده ای که هنوز نرسیده و اتفاقی که هنوز نیفتاده آینده ای که شاید نرید واتفاقی که شاید نیفتد بی خیال چیزهایی که نبودنشان کیفیت بودنت را کم میکند آرامش و لبخند را در آغوش بگیر و...
21 شهريور 1398

71 ماهگی پرهام خان

پسرکم اگر این اخلاقیات را داشته باشی همیشه خوشحالی از هیچکس برای هیچ چیز انتظار نداشته باش انتظارات همیشه صدمه زننده هستند....زندگی کوتاه است ،پس به زندگی ات عشق بورز..... خوشحال باش....لبخند بزن...و فقط برای خودت زندگی کن.... قبل از اینکه صحبت کنی،گوش کن... قبل از اینکه بنویسی فکر کن..... قبل از اینکه خرج کنی درآمد داشته باش... قبل از اینکه دعا کنی،ببخش.... قبل از اینکه صدمه بزنی...احساس کن... قبل از تنفر عشق بورز زندگی این است...احساسش کن،زندگی کن،لذت ببر❤️❤️ پسر خوشکل خودم ،باهوشترینم،فهمیده ترینم،شمارش معکوس تا ۶ سالگیت،۷۱ ماه کنار من و بابایی بودی و چقد خوب که بودی،چه زیبا کنار ما بودی،عااااااااشقتم پسر ...
24 مرداد 1398

۲ ماه تا ۶ سالگی عشق مامان

می گویند میز جهان ۴ پایه دارد،دوتاشو مولانا به ما نشان داده،دوتا شو حافظ دوتایی که مولانا معرفی کرده:مرنج و مرنجان هرگز از ظلم یا بدخلقی و بدرفتاری مردم نرنجید با صبوری با دیگران و نزدیکانتان برخورد کنید مانند باران باشید که پلیدی ها را میشویدو دوباره به آسمان میرود پاک میشود و به زمین بر می گردد شما هم درد دل دیگران را گوش کنید... تلخی ها زخم زبان ها بی محبتی ها و حق ناشناسی ها را  تحمل کنیدو آرامشتان را از خداوند بخواهید و حافظ گفته بنوشان و نوش کن ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن هر نعمتی که خدا به شما داده از مال تا سلامتی،از معرفت و آگاهی با دیگران تقسی...
24 تير 1398